هیات دایر پاسخ میدهد

۱- اخیرا سه تن از کادرهای حزب کمونیست کارگری از این حزب استعفا کردند. این رفقا در اطلاعیه استعفای خود بر وجود "مناسبات بوروکراتیک" در حککا دست گذاشته اند. چه ارزیابی ای از این مساله در حککا دارید؟ این استعفاها را چگونه ارزیابی میکنید؟ واقعیتی ساده یا گرایشی مبنتی بر "ریزش سیاسی"؟

علی جوادی: آنچه در حککا میگذرد صرفا یک سوخت و ساز طبیعی در یک حزب سیاسی نیست. مسلما در هر حزبی در هر زمان افرادی به آن می پیوندند و افرادی هم به دلایلی جدا میشوند. عضویت در احزاب سیاسی امری پایان ناپذیر و غیر قابل تغییر نیست. در سنت ما عضویت امری داوطلبانه است. اما استعفاها و جدایی ها در حککا دارای دلایل سیاسی و ویژه ای است. هر چند که این جدایی ها هر کدام به دلایل سیاسی و با پرچمهای متفاوتی صورت میگیرد اما در عین حال نشاندهنده تغییرات معین و بحرانی در صفوف حککا است.
حککا بعد از مرگ منصور حکمت تغییرات ویژه ای کرده است. گسترش نفوذ آراء و سیاستهای چپ رادیکال پوپولیستی و ناسیونالیستی در رهبری و سیاستهای این حزب یک واقعیت انکار ناپذیر است. دوران جدید برای این حزب، دوران دوری عملی و سیاسی هر چه بیشتر رهبری کنونی این حزب از چهارچوبهای سیاسی و پراتیکی کمونیسم منصور حکمت است. دوران رشد و تحکیم سنتهای چپ سنتی و پوپولیستی و فرقه ای در این حزب است. دوران حاشیه ای شدن و بی ربط شدن این حزب به واقعیتهای سخت اجتماعی از یکطرف و از طرف دیگر ادعاهای کاذب بمنظور حفظ موقعیت حزبی و سیاسی خود است. دوران در دست گرفتن پروژه های دست راستی مانند اکس مسلم است. دوران پی بردن به فوائد حمله نظامی آمریکا به جامعه ای ۷۰ میلیونی است.
این واقعیات حککا را در هر دوره ای دستخوش تحولاتی از این جنس میکند. نیروهایی در این حزب به نقد این واقعیت میپردازند. حاضر نمیشوند تسلیم گرایشی شوند که در رهبری این حزب شکل گرفته است. اما این نقدها دارای جایگاه و مکان سیاسی یکسان و واحدی نیستند. از یک زاویه نیستند. الزاما سنت واحدی را هم بیان نمیکنند. آینده یکسانی را هم در مقابل خود قرار نمیدهند.
وجود گرایشات بوروکراتیک در حککا یک واقعیت سیاسی دوران کنونی حیات سیاسی این حزب است. این گرایش کوچکترین ربطی به سنت و تاریخ حزب کمونیسم کارگری در دوران منصور حکمت و مبانی سیاسی اعلام شده آن ندارد. محصول رشد سنت و گرایش دیگری است. این مناسبات "بوروکراتیک" اما بروز تشکیلاتی و سیاسی یک گرایش پوپولیستی و چپ سنتی در این حزب است. نقد آن نیز باید متوجه این مبانی و نقد زمینه های اجتماعی و سیاسی و عملی این گرایش باشد.
ما امیدواریم که جدایی و نقد گرایش حاکم در حککا همراه با تشدید فعالیت کمونیستی و کارگری و متشکل و با پرچم کمونیسم منصور حکمت باشد. این راهی است که ما در مقابل خود گذاشته ایم.

۲- برخی از کادرها و فعالین حزب بر سر مسائل متنوعی با امضای شخصی مطلب مینویسند. گاها لحن و مواضع این مطالب با مواضع و سبک و شیوه نگارش و سنت مبارزه سیاسی حاکم  برحزب در مورد مسائل مختلف منطبق نیست، آیا این مساله تناقضی در کار حزب ایجاد نمیکند؟ آیا این تفاوتها چهره حزب را مخدوش نمیکند؟ آیا هیچ کنترلی روی مضمون این نوشته ها نیست یا نباید باشد؟ آیا حزب نباید در قبال این نوع مطالب و مقالات اعلام موضع کند؟ آیا ناظرین قضاوت متفاوتی از حزب به این اعتبار ارائه نخواهد داد؟

علی جوادی: این مساله جدیدی در جنبش ما نیست. همواره وجود داشته، بعدها هم وجود خواهد داشت. ما صف واحدی هستیم. اما تماما یک شکل و شمایل نیستیم. اعضا و کادرهای حزب انسانهای واقعی با تمام خصوصیات و ویژگیهای فردی و سیاسی خود هستند که در چهارچوب واحدی در کنار هم در حزب فعالیت میکنند. حزب دارای خصوصیات سیاسی و مختصات داده شده و روشنی است. اما تمام افراد و اعضای حزب الزاما به یک شکل این ویژگیها و تاکیدات حزبی را منعکس نمیکنند. حزب اتحاد کمونیسم کارگری در طول حیات خود پرچمدار اصولی ترین و متمدنانه ترین روش برخورد سیاسی و نظری در جنبش کمونیسم کارگری بوده است. این واقعیتی است که دوست و دشمن به آن اذعان دارد.
در ادامه بررسی جوانب مختلف این مساله مایلم به بحث منصور حکمت در این زمینه اشاره کنم:

"ما از سنت تاکنون چپ بی چهره، که انگار اطلاعیه هایشان به قلم خود شخص تاریخ یا کل ماشین سازمانی است و در همان حال رهبرانشان را در انظار عام "ممد" و "آتقی" خطاب میکنند، بشدت فاصله گرفته ایم. کمونیستها، فعالین جنبش کمونیسم کارگری، انسانهای واقعی اند، با قلم و بیان و تشخیص فردی خودشان در قبال مسائل. بگذارید در مقابل خیل وزیر وکیلها و دکتر مهندسها و تیمسارها و آیت الله های طبقه حاکم، مردم طیفی از چهره های ملموس، قابل دسترسی و واقعی از قطب شرافت و انسانیت را در جامعه ببینند و نسبت به تک تک آنها قضاوت و محبت داشته باشند. ما داریم صف خودمان را به جامعه معرفی میکنیم. این روش بسیار ما را قویتر کرده است.
هیچ مرجعی در حزب ... اجازه این جسارت را به خود نخواهد داد که اعلامیه فردی رفیقی را کنترل و سانسور کند. این رابطه ای است بین آن فرد و جامعه ای که در آن زندگی میکنند. مقدار زیادی صلاحدید و مشورت و نصیحت طبعا در این میان رد و بدل میشود. این اعلامیه های فردی است. حتی بهترین و کمونیستی ترین آن سند رسمی حزب نیست. در ابتدای کار برخی ناظرین اینها را به پای حزب خواهند نوشت، اما به تدریج جامعه خواهد پذیرفت که حزب ... متشکل از طیف وسیعی از انسانهای مستقل و صاحب فکر است که با همه گوناگونی لحن و عواطف بیانشان، به یک جنبش واحد تعلق دارند. فردیت تک تک ما در کنار وحدت سیاسی مان به رسمیت شناخته خواهد شد. کاری که جنبشهای طبقات دیگر کرده اند و ما هنوز از آن عقبیم. تفاوت و بعضا نواقص مضمونی و لحنی اطلاعیه های فردی فعالین حزب کسی را در رهبری این حزب نگران نمیکند. طبعا همه دوست داریم لحن ها و مضامین مناسب باشند و به لطف اینترنت امکان نظر پرسی از رفقای حزبی قبل از انتشار اطلاعیه های فردی کاملا وجود دارد. اما کلید مساله در تحلیل نهایی تقویت انجسام سیاسی یک جریان است. و بالاخره واضح است که نشریات و ارگانهای حزبی از میان این کوه اطلاعیه ها آنهایی را منعکس خواهند کرد که خود میپسندند."

ما در عین حال که تلاش خواهیم کرد با بالا بردن انسجام سیاسی و تحکیم سنتهای سیاسی حزب، به صف یکپارچه تر و منسجم تری شکل دهیم، در عین حال که از کادرها و اعضای خود انتظار داریم پرچمدار اصولیت و تمدن بالای حزب باشند، در عین حال جایگاه و مکان تلاشهایی را که میکوشند چهره حزب را بخاطر این بروزات مخدوش کنند، میشناسیم. ما این "روش تعمیم" را شیوه ای اصولی در نقد و ارزیابی دیگران و یا خودمان نمیدانیم.

اما مایلم در ادامه به مساله دیگری در صفوف جنبش مان اشاره کنم. در دوران حاضر جنبش کمونیسم کارگری شاهد شکل گیری گرایشات متعدد راست و تقلیل گرایانه و پوپولیستی است. صفوف جنبش کمونیسم کارگری در دوران اخیر دستخوش تغییرات بسیاری شده است. تضعیف شده است. چپ سنتی و پوپولیستی و راست ناسیونالیستی به گرایشات متعددی در جنبش ما شکل داده اند. مبارزه ایدئولوژیک درون جنبشی در چنین شرایطی یک واقعیت اجتناب ناپذیر است. اما شکل و مضمون و سرنوشتی که بعضا مبارزه درون جنبش کمونیسم کارگری بخود گرفته است، عمیقا تاسف آور است، ناشی از وجود و رشد و گسترش یک بیماری شناخته شده قدیمی در جنبش ما است. بیماری سکتاریسم و فرقه گرایی. این گرایش کوچکترین ربطی به سنت و روش کمونیسم منصور حکمت ندارد. جایگزین کردن مبارزه همه جانبه فکری و سیاسی و اجتماعی علیه گرایشات حاکم و جاری در جامعه با گرایشات درون جنبش کمونیسم کارگری یک بروز دیگر تغییراتی است که در جنبش کمونیسم کارگری شاهد آن هستیم. در این راستا مبارزه با معلول جایگزین مبارزه با علت شده است. همان چهارچوبهای سیاسی و فکری و همان مناسبات میان جنبشهای متفاوت اجتماعی جایگزین مناسبات و مبارزه درون جنبشی شده است. گرایشات مدعی درون جنبش ما به جای اینکه به جنگ گرایشات حاکم و جنبشهای اصلی جامعه بروند، بر روی یکدیگر تیغ میکشند. از نقطه نظر ما نقد فرا جنبشی، فرا مکتبی، فرا حزبی، آن روشی است که میتواند منجر به نقد اصولی بروزات چنین گرایشاتی در جنبش کمونیسم کارگری شود. مسلما برای ریشه کن کردن این بیماری باید پایه های مادی و اجتماعی و ضروریات سیاسی آن را شناخت و درک کرد. تلاقی ها و کشمکش های کنونی که شاهد آن هستیم انعکاس فشار و بازتاب تحرک سایر جنبش های اجتماعی در صفوف ما هستند.
یک نمونه کوچک بروز روش برخورد حزب حکمتیست و حککا به یکدیگر است. باور نکردنی است. یکی دیگری را در اردوی رضا پهلوی و ارتجاع ناسیونالیسم پرو غرب قرار میدهد و دیگری آن حزب را در کنار اردوی ارتجاع اسلامی حاکم و احمدی نژاد و خامنه ای و سپاه پاسداران. این بیماری را باید نقد و طرد و حاشیه ای کرد. اما نقد آن از کانال نقد گرایشات اصلی جامعه، از کانال نقد ناسیونالیسم پرو غربی، و جنبش ملی – اسلامی و گرایشات متعدد آن میگذرد.

۳-اخیرا کورش مدرسی از حزب حکمتیست نظراتی در زمینه "متعارف شدن" جمهوری اسلامی مطرح کرده است. این نقطه نظرات به جدالهایی در جنبش ما دامن زده است. نظر حزب در قبال چنین تزهایی چیست؟

علی جوادی: این نقطه نظرات تازه نیستند. هر چند که در شرایط تازه ای مطرح شده اند. در پاسخ در دو سطح باید به مساله اشاره کرد. ۱- نفس ارزیابی از این نقطه نظرات، ۲- استنتاجات ناشی از آنها. حزب حکمتیست در این زمینه نظر واحدی ندارد. نظر رسمی ای هم تاکنون اعلام نکرده اند. در عین حال برخی از رفقای رهبری خود این حزب علنا در نشریات رسمی این حزب نقطه نظرات مخالف خود را در قبال این نظرات مطرح کرده اند. باید دید سرنوشت این تزها در خود حزب حکمتیست به کجا می انجامد. بعلاوه ما تاکنون نتایج و استنتاجات عملی و پراتیکی چنین تزهایی را ندیده ایم. قضاوت عجولانه و غیر منصفانه هم روش ما نیست.
اما تا آنجائیکه به نفس این نقطه نظرات برمیگردد. این نظرات نشان یک گسست و دوری سیاسی از نقطه نظراتی است که مبنای ارزیابی های سیاسی کمونیسم کارگری حکمت در قبال بحران رژیم اسلامی است. این نظرات قبلا به روشنی در سمینار "آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است؟" پاسخ گرفته اند. نیازی به ارزیابی مجدد نیست. منصور حکمت در این زمینه میگوید:

"اولين ريشه بحران جمهورى اسلامى اقتصاد است. مشکل اقتصاد ايران بدسياستى رفسنجانى يا فلان اقدام و سياست غلط دولت يا فلان اشتباه در رابطه با صنايع و مديريت نيست. اقتصاد ايران اقتصاد يک کشور هفتاد ميليونى است که در جهان سرمايه دارى امروز از حوزه عمومى انباشت سرمايه در مقياس بين المللى بيرون افتاده است. هر کشورى را در اين موقعيت قرار دهيد از نظر اقتصادى بدبخت ميشود. اينطور نيست که گويا کسى سياست غلطى اتخاذ کرده و اقتصاد ايران خراب شده است. فقر زياد شده و يا ثروت بايد تعديل شود. سرمايه دارى بايد سرمايه دارى باشد و رشد کند تا بتواند حداقل رفاهى که شرط پا برجا بودن آن است را تأمين کند. بايد بتواند نيازهاى سرمايه و نيازهاى تکنولوژيک جامعه را رفع کند و بتواند به صاحبان وسائل توليد سودى را برگرداند و به بخش توليد کننده جامعه نيز معاشى را، تا اين سيستم بتواند ادامه پيدا کند. سرمايه دارى ايران و سرمايه دارى هر جا اگر بخواهد اينکار را بکند بايد در بازار جهانى کار کند و در مقياس بين‌المللى جاى خود را پيدا کند. بعينه ميبينيم که جمهورى اسلامى و اقتصادى که جمهورى اسلامى بالاى سر آن است بيرون از حيطه انباشت جهانى سرمايه قرار گرفته است. نه به اين عنوان که انباشت نميکند و يا حتى رشد نميکند، رشد جزئى هم ميکند، ولى به اين عنوان که اينجا جائى نيست که سرمايه بيايد با يک شتاب کافى با توجه به رشد جمعيت، با توجه به توقعات مردم آنجا، با توجه به نيازهاى اقتصادى، سياسى و فرهنگى جامعه، با يک شتاب کافى نيازهاى جامعه را برآورده کند. چون مقدار سرمايه‌اى که بايد اينجا بريزد و اشتغالى که بايد ايجاد کند و تکنولوژى‌اى که بايد براى يک چنين شکوفائى اقتصادى و يا به راه افتادن اقتصاد ايران مصرف شود، به ميزانى است که سرمايه دار بومى از طريق اضافه محصولى که بدست ميآورد، نميتواند تأمين کند. ارزش اضافه‌اى که بايد در ايران ريخته شود، بايد بخشى از يک تقسيم کار جهانى باشد. "ايران" بايد منشاء و جائى براى صدور سرمايه باشد. بتوان در آنجا توليد کرد، کارى که کشورهائى که يک دوره شکوفائى اقتصادى دارند، انجام داده اند. جمهورى اسلامى شانس رشد اقتصادى ندارد. چون يک اقتصاد منزوى سرمايه دارى که با منابع خود تنها مانده باشد، بخصوص در شرايط دنياى امروز که تکنولوژى خيلى تعيين کننده است، نميتواند شکوفا شود. تکنولوژى مقدار زياد پول ميخواهد. رشد اقتصادى به جاى پابرجائى در جهان سرمايه دارى معطوف به غرب احتياج دارد. جمهورى اسلامى جواب مسائل اقتصادى مملکت را نميدهد. اينکه حالا نفت اين هفته بالا رفته يا ده روز بعد پائين آمده يا غيره دردى را دوا نميکند. حتى اگر نفت را بشکه‌اى ٣٥ دلار و از حالا تا پنج سال ديگر هم بفروشند، جامعه هفتاد ميليونى را با اين درآمد نفت نميشود اداره کرد. در نتيجه جمهورى اسلامى مشکل دارد. ريشه اصلى مشکلات جمهورى اسلامى اين اقتصاد، بحران اقتصادى، و ناتوانى از پاسخگوئى به مسائل اقتصادى است. ميشود فرض کرد که اگر اينها اقتصاد شکوفائى داشتند، اگر وضع مالى‌شان خيلى خوب بود، ميتوانستند نيروهاى طرفدارشان را بسيج کنند، از نظر سياسى مخالفين خود را ساکت کنند، و از نظر فرهنگى يک درجه اختناق فرهنگى را بقا دهند. ولى اين اقتصاد به آنها اجازه نميدهد که اختناق و سرکوب فرهنگى را با سوبسيد اقتصادى به جامعه تحميل کنند. ممکن است عربستان سعودى اينطور دارد طبقه متوسط خود و حتى کارگران مهاجر را راضى نگهميدارد. و مثلا بگويد که: خوب بالاخره وضع حقوق اينطور است و طب مجانى است، حالا چکار دارى که شيخ اينطورى است؟ چکار دارى که حق رأى ندارى، برو زندگی ات را بکن. ولى ايران با ٦٠ ميليون آدمى که در گرسنگى زندگى ميکنند و جامعه‌اى است که ميداند دنيا چطور است، جامعه دربسته‌اى نيست، با اين شرايط نميتواند به بقاء خودش ادامه دهد.

نکته دوم و منشا دوم بحران، سياسى است. بنظر من مسأله سياسى در ايران يک مسأله نسلى است. مسأله سازمانى و فردى نيست. به اين معنى نيست که اين نارضايتى افرادى از حکومت است. يا بحث حقوق مدنى افراد است يا بحث اين است که سازمانهاى اپوزيسيونى هستند که گردن به حکومت نميگذارند. بحث نسلى است. يک نسل جديد که اين چارچوب سياسى را نميخواهد. علت اينکه نميخواهد هيچ دليل سياسى ندارد جز اينکه ميداند دنيا جور ديگرى است. يک جوان بيست ساله در ايران هيچ دليلى نمى‌بيند که بنا به تعريف بايد بدبخت‌تر، محروم‌تر و عقب مانده‌تر از کسى باشد که در يونان، ترکيه يا فرانسه يا انگلستان زندگى ميکند. اين نسل اينترنت است. اين نسل قرن ٢١ است. اين نسل نمى‌پذيرد. مسأله اين نيست که اکثريت نمى‌پذيرد، حزب توده نمى‌پذيرد، کومه‌له نمى‌پذيرد، حزب کمونيست کارگرى نمى‌پذيرد، سلطنت طلبها نمى‌پذيرند، دمکراسى ميخواهند؛ مسأله اين است که اين نسل نمى‌پذيرد. بيحقوقى سياسى را از جمهورى اسلامى نمى‌پذيرد. اين مشکل اينها است.

در اين چارچوب است که تاکتيک سازمانهاى سياسى براى آزاديخواهى معنى و برد وسيع پيدا ميکند. به نظر من اگر حکومت مسأله حق رأى و سکولاريسم را تأمين نکند (سکولاريسم سياسى، يعنى اينکه هر کسى بنا به تعريف بعنوان شهروند حق رأى، آزادى فعاليت سياسى، آزادى مطبوعات و آزادى بيان داشته باشد)، مردم سرشان را مى‌برند. مهم نيست با چه ‌ايدئولوژى‌اى. اين نسل را يا بايد شکست بدهند و يا اين آنها را شکست ميدهد. براى اينکه اين نسل را شکست بدهند ابعاد اختناقى که حاکم ميکنند بايد خيلى وسيع باشد. اينکه: نسل قبلى تان را ما سرکوب کرديم ديديد، جواب نسل جديد نميشود. ميگويد کردى که کردى، من چيزى حس نميکنم.

اگر شما با ايران سر و کار داشته باشيد و نوع تصورى که اين نسل جديد از سياست دارد را تجربه کرده باشيد اين را مى‌بينيد: ميگويد من خانه‌ام اين است، آدرسم اين است، اسمم اين است، کارمند فلان يا رئيس فلان بخش دانشکده هستم، لطفا بگوئيد فلان کس از رهبرى حزب کمونيست کارگرى به من زنگ بزنند. يا من ميخواهم با ايکس و واى صحبت کنم و پاى تلفن ميگويد آقا اين چه مملکتى است يا ميگويد خامنه‌اى الدنگ فلان و فلان ميکند. اين آدم هيچ تصورى از اينکه ٢٠ سال پيش، يا ١٢‌١٠‌سال پيش اينها کرور کرور اعدام کرده‌اند، ندارد. ميداند اعدام کرده اند ولى ميگويد اينها لابد طى پروسه‌اى بوده است. چطور ممکن است آدمى عادى مثل من را از دانشگاه بردارند و ببرند کارى با من بکنند. يا مثلا چطور ممکن است در کارخانه در اين مقياس چنين کارى بکنند. حق خودش ميداند حرف بزند. به يک درجه فرقش با زمان شاه اين است. زمان شاه يک شهروند آدم محسوب نميشد. يعنى شما فرض ميکرديد که زير دست و پاى سلطنت و ساواک هستيد. ميدانستيد نبايد حرف بزنيد، نباید در اين قضايا دخالت کنيد. شهروند امروز ايرانى اينطورى نيست. فکر ميکند حکومت بدون او سر پا نمى‌ماند. فکر ميکند با عراق جنگ کرده است. قربانى داده‌اند. فکر ميکند تصميم سياسى با او است و بالاخره خود حکومت هم معلوم است مجبور است مدام روى بسيج مردم کار کند. يک شهروند ايران امروز آن آدم تو سرى خورده زمان شاه نيست. هرچقدر هم رژيم استبدادى و عقب مانده است ولى او براى خودش شخصيت قائل است. اين يک فضاى ديگر است. اين نسل اينطورى است. نسل قبلى همچنان دارد يواشکى جزوه رد ميکند، نسل ما هنوز دارد آهسته ميرود و آهسته مى‌آيد و يواشکى از اين سوراخ به آن سوراخ ميرود. جوانهاى اين دوره دارند رسماً عليه حکومت شعار ميدهند، فحش ميدهند، حرفشان را ميزنند و فکر ميکنند وسط فرانسه زندگى ميکنند. فکر ميکنند قاعدتا اگر آنجا شلوغ شود کوفى عنان به دادشان ميرسد. واقعا اينطورى فکر ميکنند. تصورى از اختناق ندارد، چون تصورى از يک شکست سياسى ندارد. بايد او را شکست دهند. به نظر من حکومتى ميتواند به جنگ اين نسل برود و او را شکست بدهد که يکپارچه باشد و از دل يک جنبش در آمده باشد، طورى که اينها ٢٠ سال پيش بودند. يک حکومت متفرقى که مشروعيت خودش براى خودش زير ‌سؤال است با اولين هجومى که به مردم ببرد و اولين دفاعی که مردم بکنند از درون متلاشى ميشود. بيشتر اينها، اگر بخواهند به مردم حمله کنند کرور کرور صف حکومت را ترک ميکنند و پيش مردم استغفار ميکنند و ميگويند ما نيستيم. براى اينکه ميدانند اين بحث را باخته‌اند. با سپاه پاسداران و بسيج نميشود در يک کشور ٧٠ ميليونى با يک جامعه بيدار و پر توقع روبرو شد. اين را فهميده اند. درنتيجه اين مسأله سياسى بايد جواب بگيرد.

سؤال: آيا جمهورى اسلامى ميتواند جواب سياسى کافى به اين مسأله بدهد؟ آيا ميتوانيم يک جمهورى اسلامى داشته باشيم که آن حرمت سياسى و اختيار عمل و حقوق مدنى که يک شهروند ايرانى امروز فکر ميکند بايد داشته باشد را به او بدهد و هنوز جمهورى اسلامى بماند؟ جواب من به اين ‌سؤال نه است! جمهورى اسلامى اگر حقوق مدنى را به رسميت بشناسد اولين تصميم آن شهروندان نسبتا آزاد انحلال جمهورى اسلامى است. ميگويند بيائيد راى بدهيد. ميگويند باشد راى ميدهيم به آنهائى که طرفدار سرنگونى هستند، حالا چه ميگوئيد؟ در نتيجه جمهورى اسلامى پاسخ سياسى ندارد.

کسانى که فکر ميکنند، آخوند خاتمى مى‌آيد و با لبخند و مسامحه و تساهل و غيره مسأله را ساکت ميکند، اين شکاف نسلى را نمى‌بينند. طرف خودش ٥٦-٥٥ سالش است، چند دفعه زير دست ساواک و بعد جمهورى اسلامى شلاق خورده و سرکوب شده و اعدامى داده، الان ديگر از زندگى ذله است. فکر ميکند اين مقدار از اصلاحات راه نجاتى است. تاکتيک او اين است که يواش يواش برويم. خود و حزب و سازمان و گروهش را ميبيند که تا چند وقت پيش زندان بودند، يا تا چند وقت پيش زير دست و پاى حکومت بودند، توسرى ميخوردند و موتورسوارها ميزدند در صف تظاهراتشان. اما کى گفته نسل امروز بايد به اين آخوندى که حالا میآيد و ميخواهد نوانديشى کند رضايت بدهد؟ چرا و از کجا اين را در آورده‌ايم که آرمانهاى يک نسل ١٨ تا ٣٥ ساله امروز ايران با آخوند جواب ميگيرد؟ اين را نميخواهد. تلويزيون را که روشن ميکند مى‌بيند که آمريکا چه خبر است. مى‌بيند ژاپن چه خبر است و مى‌بيند فرانسه چه خبر است و فکر نميکنم احدالناسى چيزى کمتر از اين بخواهد. ممکن است مردم اين را يک پروسه ببينند و بگويند از آخوندها هزار و يک جنايت بر میآيد، بايد طورى برويم که ضربه نخوريم و آهسته و يواش يواش برويم. ولى کسى اگر از آنها بپرسد شما چه ميخواهيد؟ جالب است خبرنگارهاى جدى‌تر غربى که ميروند و ميپرسند شما چى ميخواهيد؟ جواب ميگيرند: اينها بروند. از دست اينها ديگر خسته شده‌ايم. يک زندگى مثل زندگى شما ميخواهيم. تمام گزارشهاى واقع بينانه از خانه هاى مردم ايران نشان ميدهد که اينها اصلاً اسلام سرشان نميشود. اينها اصلاً اين حکومت را يک اپسيلون قبول ندارند. هيچکس را نمى‌بينيد که مثلا مثل ١٥ سال پيش بگويد بله امام خمينى را من خيلى قبول دارم، و انقلاب کرديم که امام خمينى بيايد سر کار. هيچکس اين را نميگويد. ميگويند نافرمانى ميکنيم، قبول نداريم، آقا پينک فلويد، ما بايد پينک فلويد گوش بدهيم. نميدانم گزارش بى بى سى را ديده‌ايد؟ طرف ميگويد آقا ما مردم پينک فلويد گوش ميدهيم. آقا با اين يارو راه نرو اين "الدنگه". چرا رفتى با اين مصاحبه ميکنى، اين طرفدار حکومت است؟ مردم اينطورند و علناً هم اينطورند. در نتيجه بحث دمکراسى يک بحث نسلى است. سازمان شش در چهار اپوزيسيون دو نسل قبل، يک نسل قبل، که تاکتيک ميزند براى اصلاحاتى در حکومت، طورى که حالا قانون اساسى خودشان را اجرا کنند، يادش ميرود که اين نسل هيچ تعهدى به اين پروسه ندارد. آن چيزى که ميخواهد را ميخواهد، نه يک کمى بهتر شدن اوضاعش را. اصلا صورت مسأله از اپوزيسيون شروع نشده است. صورت مسأله از مردم عليه حکومت شروع شده و اپوزيسيون دوباره فعال شده است. در نتيجه استراتژى اکثريت يا حزب توده يا سازمان زحمتکشان هيچ است، پوچ است، هر چى ميخواهند بخواهند. درست به همين خاطر است که در چارچوب چنين سيستمى کسانى که با وجود اينکه اصلاحات ميخواهند و ميخواهند حکومت را تعديل کنند، در کمپ ارتجاع قرار ميگيرند. براى اينکه اهالى چيز ديگرى ميخواهند و عملاً دفاع از اصلاح جمهورى اسلامى، دفاع از تعديل جمهورى اسلامى، بيشتر وجه حفظ جمهورى اسلامی‌اش به چشم میآيد که اين ميخواهد تعديلش کند و نگهش دارد و ما نميخواهيم و اين نخواستن خيلى وسيعتر از اين است.

در بعد فرهنگى، ارزشهائى که جامعه با آن زندگى ميکند و تصويرى که ازشان خود دارد و تصويرى که از رفتار و روش خود دارد با اين حکومت در تناقض است. سيستم ارزشى جمعيت و اهالى با اين حکومت در تناقض است. طرف خودش را موجود ديگرى ميداند، تصويرى که از زندگى دارد تصوير متفاوتى است با آن چيزى که اين حکومت ميخواهد اعمال کند. در نتيجه مردم زندگيشان را، پشت پرده، بيرون از دست حکومت به محيطهاى خانوادگى برده اند. بيرون دست حکومت دارند آن زندگى را ادامه ميدهند. اين مثل موقعيت زن در جامعه است. در قوانين جمهورى اسلامى موقعيت زن اصلاً تطابقى با موقعيت زن در جامعه ايران ندارد. زن در جامعه ايران آنقدر توسرى خور نيست که در قانون جمهورى اسلامى توسرى خور تصوير ميشود. اينقدر در خانواده بی‌حقوق نيست که در قانون جمهورى اسلامى بیحقوق تصور ميشود، اينقدر در عرصه سياسى بيحقوق نيست که در قانون جمهورى اسلامى در سطح فرمال بی‌حقوق است. جامعه زن را آنجا ميداند: بالا و جمهورى اسلامى اينجا: پايين. مردم هم دارند زندگيشان را ميکنند. ميگويند ما که ميدانيم شکاف آنجاست. اين تصوير ازشان و حرمت خود، ارزش خود، و نحوه زندگى فرهنگى خود، اين تصوير، با جمهورى اسلامى در تناقض است. اينهم تعديل بر نميدارد. به نظر من اجزاء آنرا ميشود شمرد: حکومت غيرمذهبى و جامعه مدرن غربى الگوهاى اين است. به نظرم اگر برويد و از مردم بخواهيد تصوير کنند در چه شرايطى ميخواهند زندگى کنند، ٩٠ درصدشان ميگويند: ما براى تعطيلات رفته بوديم يونان يا فلان کشور يا ترکيه، ميخواهيم مثل آنها زندگى کنيم. کسى را بخاطر لباسش اذيت نميکنند، آدم ميتواند آهنگ گوش بدهد، سينما ميشود رفت، شبيه اروپا و آمريکا. کسى نميگويد من خيلى دوست دارم ايران شبيه عربستان سعودى بشود، خوب شد پرسيديد! هيچکس اين تصوير را نميدهد. همه ميگويند دوست داريم اينجا جور ديگرى بشود. اين تناقض واقعى است. اين تناقض در ذهن حزب کمونيست کارگرى نيست. اين تناقض در زندگى روزمره مردم و کشمکش بيست ساله جمهورى اسلامى با مردم است.

اگر مجموعه اينها را کنار هم بگذاريد، تصويرى که از اين روند بدست ميآيد اين است که رفع اين بحران جمهورى اسلامى با حفظ و بقاء جمهورى اسلامى تناقض دارد. اين بحران تا وقتيکه جمهورى اسلامى هست، رفع نميشود. تا جمهورى اسلامى سرجايش هست اين بحران سر جايش خواهد بود. به اين معنى ما از بحران آخر صحبت کرديم. خيلى‌ها ميگويند شما خيلى وقت است از بحران آخر صحبت ميکنيد، پس کى؟ به نظر من جامعه روى پله آخر مانده و بايد اين پله را بالاخره طى کند. پله ديگرى بعد از اين پله نيست. پله بعدى نبود جمهورى اسلامى است وگرنه روی همين پله‌ايم. بحث بحران آخر يعنى اين. يعنى اين يک وضعيت سياسى است، راه حل سياسى دارد، به مردم عقب نشينى فرهنگى نميتوانند تحميل کنند. راه حل اقتصادى نميتوانند داشته باشند و در نتيجه شرايطى که جمهورى اسلامى برگردد به يک ثبات اقتصادى با مردمى که به آن رضايت داده اند، بدون يک تحول سياسى ممکن نيست. يا بايد اين تحول سياسى يک يورش ارتجاعى به مردم را با خودش بياورد و بزنند و اين نسل را هم مثل نسل ما شکست بدهند، که اين يک حرکت عظيم در جامعه ميخواهد و حکومت اين توان را در خود ندارد و يا بايد بروند. به اين معنى اين بحران آخر است. ٥ سال ديگر هم طول بکشد اين بحران آخر جمهورى اسلامى است. خاتمى ميگويد هر ٩ روز يکبار براى من يک بحران درست کرده اند. ما هم همين را گفته‌ايم. طرف هر ٩ روز يکبار حس کرده يک بحران هست.
اين موقعيت جمهورى اسلامى است و به نظر من اين پروسه قابل ادامه نيست. چارچوبى که ميتوانيم راجع به آن صحبت کنيم اين است که اين رفتن جمهورى اسلامى در چه پروسه‌اى اتفاق ميافتد. و اينجا من ميخواهم توجهتان را به دو مقوله جلب کنم: يکى سرنگونى و يکى انقلاب. آيا عليه جمهورى اسلامى انقلاب ميشود؟ و آيا اگر عليه جمهورى اسلامى انقلاب نشود به معنى اين است که جمهورى اسلامى سرنگون نميشود؟ به نظر من الان ديگر احتمال دارد خيزشى که مردم عليه جمهورى اسلامى ميکنند آنقدر وسيع باشد که بشود اسم آنرا يک انقلاب گذاشت. ولى حتى بدون آن هم به نظر من جمهورى اسلامى سقوط ميکند. سقوط جمهورى اسلامى در مقابل نارضايتى عمومى محتمل است؛ به اين خاطر که بورژوازى ميگويد چرا ما اين وزنه را به پا و گردن خودمان آويزان نگهداشته‌ايم! ولش کنيم، از شرش خلاص شويم و تا مردم انقلاب نکرده اند اين حکومت را عوض کنيم. اين عملى است. يعنى مبارزه مردم ميتواند منجر به شرايطى شود که بخشهاى مختلفى از هيات حاکمه بگويند از شر اين حکومت خلاص شويم و گرنه يک ٥٧ ديگر ميشود و اين دفعه ديگر چپ‌ها سرکار ميآيند. در نتيجه اگر ميخواهيم حکومت دست بورژوازى بماند، بايد کودتا کرد. بايد کنار گذاشت، بايد خودمان برويم کنار، بايد بدهيم دست کسى، بايد پايه را وسيع کنيم. بعد از سه حلقه حکومت جمهورى اسلامى که ائتلافى‌تر شده ممکن است جاى خود را به چيز رابعى بدهد. برعکس، ممکن است اينها کودتا کنند و عليه‌شان از طرف کسانى که کاملا بيرون از جمهورى اسلامى هستند ضد کودتا بشود. اگر اينها کودتا کنند ممکن است به فاصله ٦ ماه ارتش به طرفدارى از راست غربى کودتا کند. آيه نيامده که حتما اگر ارتشى باشى طرفدار جمهورى اسلامى هستى. هزار و يک پروسه محتمل است که در آن اينها بروند، بدون اينکه مردم انقلاب کرده باشند. در نتيجه اين دو حالت هر دو باز است. بحث من اين نيست که مردم انقلاب ميکنند و اينها را سرنگون ميکنند. بحث اين است که مردم اينها را سرنگون ميکنند. بهتر است انقلاب بشود چون پروسه‌اى که طى ميشود خيلى راديکالتر و عميق‌تر در جامعه ريشه ميدواند ولى بهرحال مردم اينها را سرنگون ميکنند."